***** سردار کرمانج سردار عیوض خان *****
فرهنگ زلال ، چشمه ای است که ازکوهسار اندیشه جاری است .ایران عزیزباهمه شکوهش ، دوست داشتنی است .ایران خانه بزرگ همه اقوام است دلدادگان این آب وخاک که سردر آفتاب دارندودیده دردوردستها تابیگانه را در این خانه راه وجایی نباشدوچه زیباتاکنون ایستاده اند. مهربان مرزبانان ایران زمین که گاه زمزمه ملایم جویبارعشق وشورو شکوه بوده اند و گاه در برابردشمن به توفان وتندر صاعقه بدل شده اندوهر پلیداندیش متجاوزگری را دشمن بوده اند وکردهای شمال خراسان ، درفش عزت ومیهن دوستی رابردوش کشیده اند وبه همراه سایر قومیت های ایران عزیز،زیباترین حماسه ها را آفریده اند.
درپس هرکوهی ، برستیغ هرقله ای ، دردم هر نفسی باهرسروکوهی ، مردی ، مبارزی ،مرزداری غریبانه خفته است وسرخی خونش راه روشن بیداری است .
بشکوه فرزندان این دیارکه صدایشان راجزدره های زادگاهشان کس نشنیده است وتاریخ شرمنده شرافت این فرزندان گمنام خویش است .
بیش ازیک قرن است ترانه ای برلب کردهای خراسان گل کرده است .ازدرون چشمه دل ها، جوشیدن گرفته است .بانمناکی دیدگان برغربت گونه ها فروغلتیده است وگاه به بغضی گلوگیربدل شده وآسمان دلی سخت بارانده است .
ترانه ای که درآن آرمان وحسرتی بلندخفته است .ترانه سردارعیوض خان ترانه روح ناآرامی که کالبدمردی رابه تپش درآوردوراهی ستیغ قله هایش ساخت تاعزت ایران راپاس دارد.
ترانه سردارعیوض ریشه درتاریخ دارد.تاریخی که اندوه بلنداین مبارزو همرهان وهمراهان اورا برسینه کاغذکه به پهنداشت دل مردمی ساده وصمیمی مرورمی کند.
ترانه سردارعیوض به زمان واگذاری شهرزیبای فیروزه به روسها باز می گردد.آن زمان که ناصرالدین شاه قراردادی باروس منعقدکرد و113 سال پیش فیروزه رابه آنها بخشید.
این بخشش شاه برکردهای جلالی ایل زعفرانلو، چون کوهی ازدرد سنگینی می کرد.آنهااین ناجوانمردانه عهدرا نپذیرفتند. آنها نتوانستند پشت به سرزمینشان ، به خاطره هایشان ، پشت به بهشت بریغمارفته – فیروزه- کنند آنها تاب نیاوردند، بیگانه ای رادرخانه خویش ببینند.
تاب نیاوردند نامحرمی پای درخانه ای گذارد که هنوز صدای لالایی مادردرآن می پیچد هنوززلال زندگی درآن جاری بود.
مگرمی شدخانه رابه بیگانه سپرد؟این بی شرمی پادشاه قاجار را مگرمی شد تاب آورد؟اینجا بود که فرزندان آتش وعشق دوباره غرور کوه را در گرمی خونشان حس کردند،برخاستند آن هم باچه شکوهی .
نبرد نابرابر مردان و زنان ایل ، نبرد دلدادگان وطن با بیگانگان غارتگر به رهبری «محمددردی خان» و «سردارعیوض خان»12 سال به طول انجامید.
روس هاحیران ،حماسه ی فرزندان گمنام ایران بودند، درست مثل رقص کردی پیش می رفتند و پا پس می کشیدند.دشمن رابه زانو در آورده بودند بی باکان شیرمادر حلال کرده جنگیدند، ایستادند، نه با یک دشمن بلکه با روس ها و باخائنان همدست ناصرالدین شاه سخت درستیز بودند.
بی دردان آرام گرفته درپایتخت ، بی هنران وطن به تاراج داده چشم برغیرت فرزندان ایران بسته بودندبی آنکه بدانندقامت کدام صنوبر صبور دردل این دره ها، درمقابل انبوه درختان ارس فرومی شکندبی آنکه بدانند«تحفه گل»کیست وبه خونخواهی کدام عزیزبرخاسته است.
بدین سان فداکارفرزندان ایران باروس هاجنگیدندونام نازنین وطن رابر پیشانی تاریخ بزرگ نوشتند.
امروزترانه سردارعیوض ، منشوربلندایستادگی قومی سربلند در برابربیگانگان است .هنوزخون گرم سردارعیوض انبوه وطن دوستان رابه برپای ایستادن فرا میخواند واز آن خون سرخ ، هزارچشمه غیرت جوشیده است .
هنوزفیروزه درحسرت سردارعیوض وهمه گمنامان فداکاری است که باهمه وجودعشق به وطن رافریادکردندهنوزصدایی دردرون دره های فیروزه می پیچد،هوهوی بادرامی شودشنیدکه مرثیه خوان اوست. شیهه اسبی بی سوارموی برتنت راست می کند.درختان ارس به احترام رشادت این توفان برپای ایستاده ، ایستاده اند.
اورفته است «نامرادوپرارمان»، اوآرزوبردلی رفته است وازآن همه حماسه وایثاروازآن همه فداکاری تنهاترانه اش به یادگارمانده است .یک قرن است که لب هابااندوه می خوانند:
سه ردان سیاربوون دانه وه رچی یان
هه ردوزه نگوویی نه سه ردیربزدیان
گولیک لی که ت ژه ناوپیل ، یک ژه پیچی یان
گوپسمامی ئارازاشه وتیم ژه تی یان
نامورادوپرئه رمان سه ردارعیوه زخان
ترجمه :سرداران سوارشدند و رو به سوی کوهستان نمودند
هردورکاب اسب سردارکنده شد
گلوله ای میان کتف سردارویکی به انگشتان اوخورد
گفت :پسرعمویم آراز، ازتشنگی سوختم
نامراد و پرآرمان سردارعیوض خان
روستای سرسبز و آباد «فیروزه» که امروز جزو قلمرو کشور« ترکمنستان» می باشد, در گذشته جزو قلمرو ایران بوده و عده ای از کرمانج های سلحشور از تیره جلالی در آن سکنی داشتند و به کار کشاورزی و دامداری زندگی می گذراندند. در زمان حکومت «ناصرالدین شاه» روستای «فیروزه» طبق معاهده ای که در روستای « آخال» بسته شد و به نام «معاهده آخال» نامیده شد به کشور روسیه واگذار گردید.
کردان جلالی از این معاهده ننگین به خشم آمدند و حاضر به ترک دیار آبا و اجدادی خویش نشدند. ابتدا به جهت اعتراض به حاکم قوچان (سردار شجاع الدوله زعفرانلو) مراجعه کرده اما سردار شجاع الدوله گفتند قراردادی است که بین شاه ایران و روسیه بسته شده و از دست ما کاری ساخته نیست شما باید« فیروزه» را ترک کرده و به شهرهای شمالی خراسان بروید و آنجا به شما جهت زندگی زمین و مکان خواهند داد.
کردان« فیروزه» به نزد سردار «سهام الدوله مفخم بجنوردی» آمده و عرض حال نمودند. جوابی شنیدند که حاکم بیان نموده بود اما « سهام الدوله مفخم» گفت چند روز دیگر «ناصرالدین شاه» برای زیارت به مشهد می رود, قرار است چند روزی در بجنورد بماند من ترتیبی خواهم داد تا با شاه ملاقات کرده و اعتراض خود را به حضور شاه برسانید. نمایندگان مردم «فیروزه» واگذاری ملک آبا و اجدادی خود به بیگانگان را به شاه عنوان نمودند, اما شاه گفت معامله ای است که انجام شده و شما باید « فیروزه» را ترک کنید.
مردان با غیرت «فیروزه» تصمیم گرفتند با تعداد اندک و مختصر ساز و برگ نظامی که همراه داشتند با ارتش مسلح «روسیه» پیکار کنند و تا زمانی که زنده هستند از آب و خاک مقدس خود دفاع نمایند. چنین کردند و به فرماندهی سردار شجاع ایرانی, « سردار عیوض خان» که در کنار او « سردار دردی» و « سردار آراز» نیز حضور داشت به مقابله با ارتش تزاری پرداختند تا آخرین قطره خون از تمامیت ارضی خود دفاع نموده و سرانجام همگی در راه دفاع از وطن جان باختند و حماسه ماندگار « سردار عیوض خان» شکل گرفت.
می گویند همسر شجاع « سردار عیوض» به نام « تیفه گل» ( تحفه گل) که پس از کشته شدن مردان «فیروزه» سرپرستی مردم « فیروزه» را بر عهده گرفت, شعر زیبای « سردار عیوض خان» را سرود و «بخشی ها» (نوازنده) با آهنگ زیبایی که بر شعر نهادند نام و یاد این جانبازان میهن را جاودانه کردند.
——————————————
سردار عیوض خان 130 سال پیش در منطقه شیروان زندگی می کرد. در آن روزگار کشور، درگیر جنگ با ترکمن ها بود و نمی توانست آنها را به تابعیت حکومت مرکزی ایران در آورد. روس ها هم از فرصت استفاده کردند و با سیاستی که داشتند، شاه ایران را وادار کردند تا در قالب معاهده آخال، بخش های عمده ای از سواحل خزر و سرحدات شمال و شمال شرقی کشور را به روسیه تزاری واگذار کند. ناصرالدین شاه با همه دبدبه و کبکبه ای که برای خودش رقم زده بود، مقلوب پلتیک روس ها شد و عملا بخش های مختلف کشور را به بیگانگان واگذار کرد تا بتواند به حکومت مرکزی، قدرت ببخشد. یکی از این مناطق، منطقه ای ییلاقی بود به نام «فیروزه» در دامنه های «کپه داغ». سردار عیوض خان، خان فیروزه بود.
حکومت مرکزی، فیروزه را با همه مراتع آباد و زمین های های حاصلخیزش به روسیه واگذار کرد. دادخواهی کرمانج ها هم اثری نداشت. سردار عیوض خان و همه مرد و زن فیروزه، باید می پذیرفتند که به تابعیت کشوری دیگر درآمده اند. کشوری که تا پیش از این، بیگانه محسوب می شد.
اهالی فیروزه، به ناچار خانه و کاشانه شان را گذاشتند و کوچ کردند. تنها سردار ماند و تفنگچی هایش.
ارتش روسیه تزاری برای رسیدن به مراتع فیروزه، روزها و روزها در خار و سنگ دامنه های کپه داغ معطل ماند. افسران تزار تنها وقتی توانستند اسب هایش را در مراتع فیروزه هی کنند که تفنگ عیوض خان از غرش افتاد.
حالا بخشی های کرمانج در شب های سرد زمستان، داستان سردار عیوض خان را تعریف می کنند تا آتشی عشق به ایران در دل فرزندانشان، روشن بماند.
نامراد و پرارمان، سردار عیوض خان …..
فیروزه امروز قطب گردشگری ترکمنستان است.
روایت سردار عیوض خان با تعریف خانم میترا محمدیفر
به زبان شیرین کرمانجی
نظرات